تیمورلو

تیمورلو یکی از شهرهای آذربایجان شرقی می باشد.

تیمورلو

تیمورلو یکی از شهرهای آذربایجان شرقی می باشد.

زمان و ساعت پخش سریال افسانه سلطان و شبان - شبکه آی فیلم - عکس ها


 

سریال افسانه سلطان و شبان

پخش از شبکه آی فیلم

ساعت پخش 20:30

تکرار 12:30


بازیگران :  مهدی هاشمی در نقش سلطان / شیرزاد شبان

گلاب آدینه در نقش سلطان بانو

محمد مطیع در نقش وزیر اعظم

محمد علی کشاورز در نقش خوابگزار اعظم

حسین کسیبان در نقش تلخک

احمد آقالو در نقش کاتب

علیرضا مجلل در نقش مقام لشکری

سیاوش طهمورث در نقش مقام کشور

صادق هاتفی در نقش مقام تشریفات

جمشید لایق در نقش مقام خزانه‌داری

معصومه رجایی در نقش ننه شیرو

 داریوش ایران نژاد در نقش سامندر

حسن رضوی در نقش زندانبان

اکبر دودکار در نقش محافظ

مرتضی طاهری در نقش محافظ

حسین محجوب در نقش روستایی

تهیه کننده : علیرضا مجلل

کارگردان : داریوش فرهنگ


داستان سریال : سلطانی کوته‌فکر و خوشگذران کابوس عجیبی می‌بیند و خوابگزار اعظم تعبیر آنرا تیرهای بلایی می‌داند که در تاریخ معینی از ماه بر سرش فرود خواهند آمد. سلطان از این موضوع وحشت کرده و در بستر بیماری می‌افتد. وزیر اعظم، سلطان بانو و خوابگزار اعظم راه‌حل این مشکل را جایگزین کردن شخص دیگری به جای سلطان می‌دانند تا خطر بگذرد. پس همای سعادت را رها می‌سازند و پرنده بر شانهٔ شبان ساده‌دلی فرود می‌آید که شباهت غیر قابل تصوری به سلطان دارد. شبان را به قصر آورده و ردای سلطانی بر او می‌پوشانند و سلطان را نیز در جامهٔ شبانی به ده او می‌فرستند. تلخک و دوست کاتبش که متوجهٔ تغییر رفتار سلطان شده‌اند به جستجوی حقیقت می‌پردازند و تلخک جانش را در این راه از دست می‌دهد. کاتب که به ماهیت اصلی سلطان جدید پی برده است او را از اصل ماجرا باخبر می‌سازد و با هم نقشه‌ای برای از بین بردن درباریان و رهایی زندانیان طرح می‌کنند. وزیر اعظم کشته می‌شود و سلطان بانو خودکشی می‌کند. از سوی دیگر سلطان اصلی که عادت به زندگی روستایی ندارد در ده شیرزاد شبان خرابکاری به بارآورده و پس از دریافت کتکی مفصل، توسط اهالی از ده رانده می‌شود. در این میان خوابگزار اعظم مژده می‌آورد که آن تاریخ شوم گذشته و جان سلطان از تیرهای بلا در امان مانده است. سلطان و خوابگزار به قصر باز می‌گردند و کاتب به استقبالشان می‌آید. سلطان که از این موضوع تعجب کرده سراغ درباریان و ملازمانش را می‌گیرد و پاسخ می‌شنود که همگی در سیاهچال هستند. سپس کاتب با لبخندی درهای تالار را گشوده و زندانیان رها شده از بند با تیغ‌هایی بران به سمت سلطان حمله‌ور می‌شوند. کابوس سلطان به حقیقت پیوسته است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد